۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

بعد از یه غیبت نسبتا طولانی

بعلت یه سری مشکلات از جمله تنبلی خودم یه مدت وبلاگ آپ نمیشد.

از پست قبلی حدودا یک ماه و 5 روز گذشته. توی این 36 روز اتفاقات زیادی افتاد.
سپنتا با کمک میتونه بشینه.
سوپ ماهیچه میخوره.
وقتی چیزی رو بهش نمیدیم گریه می کنه و میخوادش.
وقتی زیاد ذوق می کنه جیغ می زنه.
شست پاشو می مکه.
وقتی من یا مامانی میریم بالای سرش حسابی ذوق می کنه.
به راحتی غلت میزنه.
وقتی میخواد چیزی رو محکم بگیره علاو بر دستاش با پاهاشم میگیرتش.
کلی کنجکاوه و دوس داره به همه چیز دست بزنه و اگه بتونه بخورتش.
صدای جارو برقی رو خیلی دوس داره.
انگار همیشه توی صحرای کربلاست وقتی لیوان آب رو میبینه حمله می بره طرفش.
دیگه توی ماشین نیمخوابه و سعی میکنه بیشتر اطرافشو نگاه کنه.
عاشق نون سنگکه طوری که موقع ناهار مامانی یه تیکه نون سنگک بهش میده و تا آخر ناهار سپنتا اونو میمکه.
خودشو که توی آینه می بینه حسابی ذوق می کنه و دست و پا میزنه و جیغ می کشه.
دَ دَ دَ دَ میگه
بَ بَ بَ بَ هم میگه
روز اول شش ماهگی سپنتا واکسن زد و حسابی اذیت شد. تب کرد و کلی غر غر میکرد و نمیذاشت ما بخوابیم.
بعدشم تا یه مدت دلپیچه داشت طوری که بردیمش دکتر سهیلی فر اونم یه مقدار دارو داد بهش. بعدش کم اشتها شد و باز با مشورت دکتر شربت زینک سولفات بهش دادیم که حسابی پر اشتها شد.



داره با چشماش میگه منو بلند کنید

در حال صحبت کردن به همون دو تا حرفی که بلده

ممممممممم چه هندونه ی خوش مزه ای

اینجا کلی شیطون شده

هنوم هیچ چیزو اندازه خوردن دستش دوس نداره

و همچنان لب پایینشو میمکه

بعد از یه حموم توپ با بابایی

افطاری توی باغ فرحزاد

شیطونی رو میشه تو چشماش دید

حمله اورده واسه دوبین

هنگام قهقهه زدن

هنگارم خوردن اولین سوپ

بازی با بابایی

جذبه رو داری؟؟؟؟

میخواد همه ی شیشه ی اب رو بکنه تو دهنش





بازی کردن روی تخت و خسته شدن





اولین باری سپنتا نشست و بعدش زود خسته شد و خودشو پرت کرد زمین

داره عشق میکنه

اینجا هم از اونجا هاست که خیلی مودب شده

ممممم چه شست خوشمزه ای

با پیرهن مردونه خوابش برده


ژستو حال می کنی؟؟؟؟ سپنتا یه پا آتلیه سر خوده!!!!!

این امشبه که یه خورده باد می اومد توی پتو پیچیدیمش

این خاله سوسکه است

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

فرنی ( از طرف مامان سپنتا )

امروز سپنتای ما فرنی خورد.خیلی با اشتها می خورد.
عمه ی سپنتا فرنی رو درست کرد و من بهش دادم. بعد از غذا هم اولین قطره ی اهن رو نوش جان کرد.خیلی بد مزه بود .
غروب هم اب هندونه خورد. پسرم عاشق خوراکی هاست.منم از خوردنش لذت می برم.




نگارش در تاريخ شنبه 1 / 5 / 1390 و ساعت 0:08 قبل از ظهر توسط مامانی

این با نمک ترین پسر دنیاست

سپنتا منتظر غذاست

ممممممم خوشمزست

نگا داره؟؟؟!!!

بازی با قاشق یعنی که مامان جون مرسی از غذای خوشمزت

نهایت استفاده از غذا

دسر غذای سپنتا

بعد از خوردن هندونه

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

انتقال...

وبلاگ سپنتا به آدرس زیر منتقل شد:

http://www.sepantayema.niniweblog.com/

حسابی وسوسه شدم دوباره راهش بندازم اینجا رو!!!!

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

یه پست طولانی

امروز مامانی و سپنتا رو اوردیم خونه. طفلی مامانی جای بخیه هاش خیلی درد میکرد. سپنتا اما خیلی ریلکس واسه خودش گریه می کرد یا غر میزد...

کلی از سپنتا عکس انداختم
اینم عکسا:( برای دیدن عکس در سایز بزرگتر روی عکس کلیک کنید )
بابایی و سپنتا
سپنتا و دست مامانی
انگشت مامانی و دست سپنتا

سپنتای خوابالو
سپنتای اخمو
بیای جلو میزنمت

فقط سپنتا


این پست ساعت 12 دیشب شروع شد ولی از اونجاییکه سپنتا خیلی باباییه تا امروز صبح فرصت نکردم تمومش کنم.

دیشب سپنتا سردش شده بود ولی الان اتاق گرم تره. راحت گرفته خوابیده و مامانی هم یه استراحتی می کنه.



۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

تولد

امروز 18 بهمن ماه 1389 ساعت 9.5 سپنتا با قد 53 سانتیمتر و وزن 3100 گرم به دنیا اومد..... 

دلم براش تنگ شده نذاشتن بمونم پیشش.... 

اینم عکساش.

البته دوربین رو یادم رفت بیارم این دو تا عکس رو هم با موبایل گرفتم ایشالا عکسای دوربین رو هم آپلود می کنم...