۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

این چند روز

چند روز مرخصی  گرفته بودم که بمونم پیش مامانی  !!!

2 روز رفتیم خونه خاله اینا جاتون خالی خوش گذشت  .

مامانی یواش یواش دیگه راه رفتن واسش داره سخت میشه 

دیروز رفتیم پیش خانوم دکتر. گفتش سپنتا وقتی به دنیا بیاد حدود 3 کیلو وزنشه  .

سپنتا هم کمتر لگد میزنه و بیشتر تکون میخوره ( نه اینکه خیلی هیکلیه، جاش نمیشه ) 

دیشب خونه ی مامان جان سپنتا بودیم با دایی و خاله های مامانی پسر دخترخاله ی مامانی 2 سالشه انقدر با نمک بود خیلی دوس داشتم بیاد بغلم ولی بی معرفت همش میرفت بغل باباش  ...

ما خودمون کم دلمون آب شده واسه سپنتا خانوم دکترم هی اذیتمون میکنه اول نوبت عمل زده بود 18ام الان کردش 20ام من که دعا میکنم زود تر بشه!!!!! 

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

ساک سپنتا

پریروز رفتیم تهرن من و بابام و داداشم رفتیم که بابم بره دکترش و خوشبختانه دکتر گفت موردی نیست!!!! دلم واسه مامانی خیلی تنگ شده بود. یه سر رفتم خیابون بهار واسه سپنتا 2 تا لباس و یه جوراب و یه پیش بند خریدم.
ساک سپنتا هم تکمیل شد واسه ی بیمارستان. اینم عکسای وسایل ساک...
لباس سپنتا
لباسای زیر سپنتا
پتوی سپنتا
ساک سپنتا
پمپرزای روز اول سپنتا


اینم یه سری وسایل دیگه که عکساشونو نذاشته بودم...

نمیدونم اسمش چیه!!!!
ساعتی که بانک خون بند ناف رویان هدیه داد
پیش بندی که از تهران خریدم
زمین بازی سپنتا




اینم عکس سپنتا خان که الان این اندازه است. 






۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

بازی

اگه وی ویوی منو دیده باشید حتما فهمیدید که بجای اینکه واسه ی خانوم دکتر جمشیدی ربع سکه بخرم نیم سکه خریدم   و مامانی کلی بهم خندید   البته اولش یه خورده عصبانی شد    ( به خدا فقط یه خورده   )

امروز صب رفتم دوباره عوضش کردم با ربع سکه. هوا واقعا سرده تا برگشتم حسابی یخیدم  

دیشب کلی با سپنتا بازی کردم. من یه ضربه میزدم ( خیلی آروم بود ) اونم یه لگد حواله میکرد بیچاره مامانی هم از من میخورد هم از سپنتا  

امروزم ساعت 2 با باجناق گرامی و خاله میریم همدان   واسه ی قرارداد بانک خون بند ناف ( همیشه این 4 تا کلمه رو قاطی میکنم بعضی وقتا هم میگم خون بانک بند ناف )

خداکنه یادم بمونه ریشمم بزنم   چون خیلی بلند شده


بعدا نوشت : مامانی در آخرین لحظات اعلام کرد که میاد

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

یه روز خوب

اگه گفتین این آقا پسر کیه و کجاست؟؟؟؟









نفهمیدید؟؟؟







امیر محمده خواب آلوده خب ولی میدونین کجاست؟؟؟؟     







توی زمین بازی سپنتا !!!







چند شب پیش که اومدن خونه ی بابام اینا ما هم رفتیم پیششون راست میگن حلال زاده به داییش میبره آخه هر کاریش میکردیم مگه بیدار میشد. همه مونو از رو برد   تا بالاخره مامانش تونست بیدارش کنه. بعد من رفتم از بالا زمین بازی سپنتا رو اوردم خیلی باحال بود عکسلعملش....







دیروز باتری ماشینو بیرون اوردم و به شارژر باتری وصل کردم لامصب وقتی گذاشتمش با تک استارت روشن شد  . بعدش با باجناغ عزیز رفتیم یه برچسب واسه ی ماشین گرفتیم پشتش نوشتیم Prido آخه خداییش توی ان چند ماهی که خریدیمش اصلا و ابدا آخ نگفته اونم توی اون پیچ و خم جاده ی اسالم به خلخال و جاده زنجان با کولر وقعا مث پرادو از جاده بالا میکشید .....

  

شام هم خاله اینا مهمون ما بودن و بعدش رفتیم خونه ی مادرزن جان  من و مباجناغ هرکاری کردیم مامانی و خاله نیومدن بریم بام ملایر ولی اونا رو که رسوندیم خونه ی مامانشون ما دو تایی رفتیم جاتون خالی خیلی حال میداد برف وحشتناکی می اومد ولی زیبا بود واقعا ولی حیف دوربین رو نبرده بودم...






  شب هم اومدم کمک مامانی ضرفا رو شستم و خونه رو جارو برقی کشیدم ولی وسطای جارو کشیدن حس کردم جارو برقیه انگار داره زور میزنه بازش کردم دیدم توی کیسه اش پر شنه ( مربوط میشه با گلهای مامانی وقعی که گلدوناشونو عوض میکنه ) خلاصه کیسه رو یه کم خالی کردم موقتا و دو تا فیلتراشم یه تکونی دادن تا جیکر جارو برقیه حال بیاد.

جارو که کشیده شد کیسه ی جاروبرقی و دو تا فیلترا رو شستم اساسی بعد یه دوش گرفتم چون مامانی میگفت از بس گردو خاک بلند شده بوده که مو ها سفید شده ....







شب که اومدم بخوابم واقعا نا نداشتم ... سرم هنوز نرسیده به بالش خوابم برد......

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

همسرم از تو متشکرم...


براي همه وقت هايي که به حر ف هايم گوش کردي.

براي همه وقت هايي که به من شهامت و جرأت دادي.

براي همه وقت هايي که با من در مسائل زندگي شريک شدي.

براي همه وقت هايي که با من به گردش آمدي.


براي همه وقت هايي که خواستي در کنارم باشي.


براي همه وقت هايي که به من اعتماد کردي.

براي همه وقت هايي که مرا تحسين کردي.

براي همه وقت هايي که باعث راحتي و آسايش من هستي.

براي همه وقت هايي که گفتي «دوستت دارم»

براي همه وقت هايي که در فکر من بودي.

براي همه وقت هايي که برايم شادي آوردي.

براي همه وقت هايي که به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.

براي همه وقت هايي که دلتنگم بودي.

براي همه وقت هايي که به من دلداري دادي.

 براي همه وقت هايي که در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي.

به خاطر همه اين ها، هيچ وقت فراموش نکن که:

هميشه براي گوش دادن به حرف هايت آمادگي دارم.

هميشه پشتيبانت هستم.

مي خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.

به تو اطمينان دارم و تو امين من هستي.

در دنيا تو از هر چيزي برايم مهم تر هستي.

هميشه دوستت دارم، چه به زبان بياورم چه نياورم.

تو هميشه براي من شادي مي آوري به خصوص وقتي که لبخند بر لب داري.

هر وقت که احتياج به درد دل داشتي روي من حساب کن.

مهر تو در تمام لحظات زندگيم جريان دار