۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

قرص انرژی من

خیلی حالم گرفتس  آخه 2شنبه میخوام برم تهران تا 5 شنبه. نه مامانی رو میبینم نه سپنتا رو .
دیشب و امروز سپنتا کلی منو لگد بارون کرد، انقد ورجه وورجه می کرد که مامانی میترسید بعضی وقتا هم دردش میومد ولی من از لگداش انرژی میگیرم. تازه بعضی وقتا قشنگ حرکت پاشو حس میکنم که با فشار میکشه به شکم مامانی. آخه پسرم  بزرگ و قوی شده .

سپنتای قوی

سلام
دیشب سپنتا جونم با ارنج و پاشنه ی پاش اینقدر لگد زد که بابایی هم می دیدش. الانم به نشانه ی اعتراض داره لگد می زنه.امروز 74 روز مونده به تولدش.کاش فقط 4روز مونده بود.
مامان جونش هم 1 بلوز ناز و خوشگل واسش بافته که همه عاشقش شدن. همه بی صبرانه منتظرشن.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

من و مامانی و سپنتا

چه روز خوبی بود!!!!!

سه سال پیش دیروز منو مامانی با هم پیمان بستیم. شب تولد امام رضا بود بارون شدیدی هم می اومد. تموم لحظه به لحظه شو یادمه.

دیشب اتفاق خاصی نیفتاد ولی واسه مامانی یه النگو خریدم و بهش قول دادم واسه ی هر مناسبتی یه النگو واسش بخرم ( آخه مامانی طلا خیلی دوست داره )...


سپنتا هم که همچنان توی شکم مامانش گاوبازی میکنه   بعضی وقتا میخوابه   بعضی وقتا هم حوصله نداره و اصلا تکون نمیخوره با اینکه بیداره


پی نوشت: خواهرم اینا واسه بانک خون بند ناف ثبت نام کردن سی دیشو اورد خیلی باحاله. شاید ماهم رفتیم واسه قرارداد خدارو چه دیدی.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

عید قربان

عید سعید قربان، روز بندگی و بخشودگی مبارک باد.


این ببعی هم از طرف سپنتا به همه ی مامان و بابا و نینیهای گل

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

؟؟؟؟

هفته  آینده شایدم هفته ی بعدش نی نی خواهرم به دنیا میاد میدونم که خیلی دوسش دارم. کلا همه ی خواهر زاده هام ( امیر حسین و امیر علی و این نی نی که احتمالاا سمش امیر مهدی ه ) و برادر زاده هام ( کیمیا و ایلیا ) رو خیلی دوس دارم مخصوصا امیر حسین و کیمیا رو.

پی نوشت: سپنتا خیلی خوش به حالشه چون از طرف خانوادهی ما آخرین نوه ست و کلی بهش میرسن و از طرف خانواده مامانیش اولین نوه ست 

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

خاله مهسا

امشب خونه مامان جون سپنتا بودیم.دایی کامران و خاله مهسا هم اونجا بودن. خاله مهسا سپنتا رو که داشت لگد می زد دیدش.نمی دونم چرا ترسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تا حالا فقط بابا وخاله دیدنش.

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

شیطونی 2

بالاخره بعد از 5 روز کرختی وبی حوصلگی   تونستم بنویسم. البته سرمم خیلی شلوغ بود . سپنتا هم که کلا دست بردار شیطونی نیست انگار داره گاو بازی میکنه   شبا که مامانش التماسش میکنه  که بخوابه ولی آقا گوشش به این حرفا بدهکار نیست. اینه که مامانی توی روز همش خوابالوده .


۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

تنهایی

من خیلی تنهام . با وجود سپنتا هم باز تنهام.تورو خدا یه راه حلی بهم بگید تا از تنهایی بیام بیرون.تازه بابای سپنتا هم برام وقت نداره و همش تنهام می ذاره.دوست دارم همش بیرون از خونه باشم.خونه برام خسته کننده شده.

همسرانه

چند وقته کلا بی حوصله ام. هرچی فکر می کردم چیزی به ذهنم نمیرسید بنویسم. سپنتا که فعلا همش ورجه وورجه میکنه  تا میبینه مامانش نشسته استراحت کنه  یا خوابش میاد میخواد بخوابه سریعا 2-3 تا لگد جانانه میزنه که یعنی نخوب یا نشین فقط به من توجه کن.

مامانی ازت ممنونم که این بچه ی شیطونو و منو با تموم بد اخلاقیام و بی حوصلگیام تحمل می کنی .
کاش میشد سپنتا رو کمکت بگیرم تا تو یه کم استراحت کنی.

پی نوشت: این بیستمین تگ سپنتا بود
پی نوشت 2 : بابام میگه ما خیلی ندید بدیدیم راست میگه؟

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

کبودی مامانی

امروز که 99 روز مونده به اومدن سپنتا انگار که خودش تو شیمکم(شکمم)جشن گرفته.من نمی دونم داره چکار می کنه فقط ضربات محکم و مردونش و حس می کنم.امروز به بابایی گفتم که اگه تو دلمو نگاه کنه همش کبوده.
دعا کنید زودتر به دنیا بیاد.
اینم 1 بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس واسه سپنتا از طرف مامانی.

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

100

سلام

از امروز تا تولد سپنتا 100 روز مونده همش. 100 روزی که همش با دل تنگیه واسه یه موجود کوچولو. 100 روزی که همش آرزوست واسه حنده های قشنگش و 100 روزی که همش دلهرست واسه ورود به مرحله ی بعدی زندگی مون و تربیت یه انسان مفید..... دعا کنید واسه ما و همه ی پدر مادر ها که بتونن انسان پرورش بدن......

پی نوشت: دیشب من واسه سپنتا یه پنگوئن خریدم و مامانی هم واسش یه لباس خرید احتمالا امشبم یه جشن کوچولو میگیریم.
پی نوشت 2 : اگر ابرو باد و مه و خورشید و فلک و نت و.... در کار بشن عکسای اسباب بازی های جدیدو  لباسای جدیدشو میذارم....
پی نوشت 3 : این روزا سرم خیلی شلوغه ...