۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

پدرانه

 دیروز بخاطر کارم رفتم تهران ( کلا هر ماهی 1 یا دو بار میرم تهران ) مامانی میگفت پسنتا خیلی بیتابی میکرده انگار میدونسته پیشش نیستم. شب که رسیدم انقد سپنتا رو بوس کردم اونم 2-3 تا لگد اساسی به دستم زد تا بفهمونه چقد خوشحاله.

4 تا کتاب هم از انقلاب خریدم 2 تا شونو خیلی دوست دارم اولی مربوط به پرورش هوش هیجاتی در پسرانه و دومی یه عالمه بازی برای کودکان از بدو تولد تا 2 سالگیه...

نمیدونم مگه میشه یه نفرو که هنوز به دنیا نیومده انقدر دوست داشت!!!!

یادمه وقتی دیر خونه می اومدم و مامانم نگران میشد میگفت انشاالله خودن پدر میشی میفهمی چی میگم حالا دارم پدر میشم میفهمم که یکی رو دوست داشتن از عمق وجود یعنی چی....

۱ نظر:

مامان شایان گفت...

آخی نازی

خیلی مهربانین بابای سپنا